بر و بچز دبیرستان روشنگر
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود اسم صاحاب این خونه آقای مردا ( مولای مردا ، سرور مردا ، سالار مردا ) علـــــــی بود نصفه شبا بلند میشد یه کیسه داشت که بر می داشت خرما و نون و خوردنی هر چی که داشت تو اون می گذاشت راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه تا سفره خالیشونو پر از نون و پنیر کنه شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه رو تا پر بارون بکنه باقای بی شکوفه رو عبادت علــــــــی مگه می تونه غیر از این باشه باید مثل علــــــــی باشه هر کی که اهل دین باشه بعد علـــــــی کی می تونه محرم راز من باشه درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من باشه فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه آسمون شهرمونو ستاره بارون می کنه چشماتو وا کن آقاجون بالای خستمو ببین من و نگاه کن آقاجون دل شکستمو ببین شعر:مرحوم حاج محمدرضا آغاسی